شخصیت بیژن ایرانیبه صورت واقعی وجود داشته و ما براساس تحقیقاتی که انجام دادیم تا حد امکان، ابعاد پنهان او را کشف کردیم و جدا از اشاره به بسیاری از جزییات، اسم و مشخصات حقیقی او را عوض کردهایم.
بیژن ایرانی تلفیقی از دو شخصیت متفاوت است. بخشی از ماجراهایی که برای او اتفاق میافتد نیز از داستان زندگی خود من الهام گرفته شده؛ که مشخصترینش فصل حضور او در خاک آمریکاست. البته بیژن ایرانیِ واقعی هم مدتی در آمریکا زندگی کرده ولی از آنجا که ما اطلاعات دقیقی از حضور او در این کشور نداشتیم سعی کردم از تجربه و خاطرات خودم استفاده کنم. در بخشهایی که در آمریکا گرفته شد بیژن، خودِ من هستم که دارم در آمریکا زندگی میکنم.ما چکیدهای از زندگی این آدم را نشان دادیم. نشان دادیم که ادامه تحصیل داده و زندگی او درست مثل ساعت، دقیق و منظم و بیاحساس شده.به این ترتیب او هر روز راس یک ساعت بخصوص از خواب بیدار میشد و یکسری کارهای مشخص انجام میداد. از آنجا که داستان به سرگذشت وطن در طول تاریخ پرداخته هیچ دلم نمیخواست به جزییات زندگی بیژن ایرانی بپردازم و نشان بدهم که او چهگونه از بصره به نیویورک رسید. در حالی که اتفاقاً اطلاعات خیلی دقیقی از نحوة سفر شخصیت واقعی ماجرا داشتم و میدانستم او با پولی که برادرش داده سوار کشتی شده و ترجیح داده به عنوان یک کارگر ساده در همان کشتی بماند و کار کند. او در چنین شرایطی به مصر رسیده و از آنجا با کار کردن در یک کشتی دیگر خودش را به نیویورک رسانده. اما از آنجا که هوای نیویورک باعث آزار او شده ترجیح داده به لوسآنجلس سفر کند. جایی که آب و هوایی شبیه ایران دارد؛ با این تفاوت که تقریباً هر چهار فصل آن یکی است و هوا به ندرت خیلی سرد یا خیلی گرم میشود. اگر دوباره میخواستم در چشم باد را بسازم باز هم همین طوری داستان را تعریف میکردم چون آنوقت ماجرا خیلی طولانی میشد و شاید کار به بیش از هفتاد قسمت میرسید! وقتی بیژن با هواپیما پرواز میکند احساس دیگری به او دست میدهد. او در آن لحظه دیگر بیژن ایرانیِ جراح نیست؛ بیژنِ خلبان است. و بزرگتر از محیطی که او را احاطه کرده پرواز میکند. غافلگیرکنندهترین صحنه در چشم باد اولین و آخرین ملاقات بیژن ایرانی با پسرش (عباس) در حاشیه آزادسازی خرمشهر و چند قدمی مسجد جامع این شهر است.عباس شخصیت مهمی در فیلمنامه است و با خودم فکر کرده بودم که او حتماً باید شباهتهای ظاهری روشنی با پدرش داشته باشد. بین بازیگرانی که به درد این نقش میخوردند مصطفی زمانی بیشتر از سایرین شبیه پارسا پیروزفر بود.سکانسی که در آن، رستم داستان کشته میشود و سهراب زنده میماند.
منبع : نود و ششمین شماره مجله صنعت سینما